كلاغه می‌خواست راه رفتن كبك را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش كرد

ضرب المثل کلاغ می خواست راه رفتن را در کبک یاد بگیرد، راه رفتن خود را فراموش کرد.

کاربرد: کنایه به تقلید کورکورانه اشاره دارد. او در جنگلی سرسبز در کبک زندگی می کرد (کلاغ پرنده ای است که در بین پرندگان به سبک راه رفتنش معروف است) که بسیار آرام و با اعتماد به نفس راه می رفت. این طرز راه رفتن کبک باعث شد بسیاری از حیوانات به راه رفتن مثل کبک علاقه مند شوند، به همین دلیل روی شاخه ای به انتظار دیدن راه رفتن کبک می نشستند، به جاده کبک نگاه می کردند تا اینکه روزی با خود گفتند: چه چیزی کم دارم؟ ? از کبک؟ کبک منقار دارد که من هم دارم، کبک دو بال دارد که من هم دارم از نظر قد و جثه شبیه هم هستیم. فقط رنگ پرهای ما فرق می کند و این تفاوت نمی تواند نقشی در راه رفتن ما داشته باشد چرا من مثل کبک راه نمی روم با این تصمیم کلاغ جوان از فردا تا کی به دم لانه کبک می رفت. کبک لانه را ترک می‌کند، من با دقت به راه رفتنش نگاه می‌کردم، طوری نگاه می‌کردم که دقیقاً مثل او راه برود.بعد از چند روز به خودش گفت: آنقدرها هم که فکر می کردم سخت نبود.من هم می توانم مثل زیبایی های کبک راه بروم، یک روز کلاغ تصمیم گرفت مثل کبک راه برود و همینطور هم شد. کلاغ نادان با غرور سرش را بلند کرد و شروع به راه رفتن کرد و همه حیواناتی که از آنجا می گذشتند به او طعنه می زدند. طوطی گفت: هی کلاغ! چه کار می کنی؟ اتفاقی افتاد؟ چرا اینطوری راه میری؟ اما کلاغ سرمست از غرور کاذب خود بدون اینکه کوچکترین توجهی به سخنان طوطی داشته باشد به راه خود ادامه داد، همان کلاغ احساس کرد که نمی تواند خوب راه برود و تعادل خود را حفظ کند. اما از دیدن همه حیوانات متعجب و انگشت اشاره به سمت او و خندیدن لذت می برد. فکر کرد از زیبایی راه رفتن یک کلاغ تعجب کرده اند، کمی جلوتر جغد دانا که روی شاخه چرت می زد، صدای خنده و خنده حیوانات و پرندگان را شنید. چشمانش را باز کرد و کلاغی را دید که سعی می کند مانند کبوتر راه برود. زاغ را صدا کرد و گفت: کلاغ! چه کار می کنی؟ بعد از یک عمر راه رفتن و پرواز، حالا می خواهید شبیه پرندگان دیگر شوید.کلاغی که راه می رفت و همزمان به حرف های جغد گوش می داد، ناگهان پاهایش را پیچاند و روی زمین افتاد، صدای خنده دسته جمعی حیوانات به گوش رسید.کلاغ خجالت کشید و آمد تا خود را جمع کند و به راه خود ادامه دهد که نتوانست آن را ببیند. کلاغ در چند روز گذشته آنقدر مراقب و متمرکز بود که دقیقاً مثل کلاغ راه برود، حالا که افتاد و پایش درد گرفت، حتی نمی توانست به تنهایی راه برود. این بار حیوانات و پرندگانی که تا آن لحظه به او نگاه می کردند و از توانایی عجیب زاغ می خندیدند، از اینکه او دیگر نمی تواند به سبک خودش خوب راه برود تعجب کردند که جغد دانا گفت: وای تو. تو کلاغ نادانی! آمدی تا راه رفتن را در کبک یاد بگیری، خودت راه رفتن را فراموش کردی.