داستانهای آموزنده و الهام بخش

داستان آموزنده, داستان آموزنده کوتاه, دانلود داستان آموزنده و زیبا

داستانهای کوتاه مدرس

داستانهای مدرس و جالب

داستانهای کوتاه الهام بخش خواندنیهای قدرتمندی هستند، نکته جالب در مورد آنها این می باشد که درک آنها بینهایت آسان می باشد و همیشه 1 نکته مدرس و اخلاقی در انتهای قصه وجود دارد. در ادامه چند قصه کوتاه و مدرس برای شما قرار داده ایم.

قصه اول: طناب پای فیل ها

فردی از کنار اردوگاه فیل ها ردشدن می کرد و متوجه شد که فیل ها در قفس نگهداری نمی شوند یا با استفاده از زنجیر آنها را نگه نمی دارند.

تنها چیزی که آنها را از عقب‌نشینی از اردوگاه باز می داشت ، 1 قطعه طناب کوچک بود که به یکی از پاهای آنها بسته شده بود. وقتی مرد به فیل ها خیره شد ، کاملاً گیج شد که چرا فیل ها از قدرت خود برای پاره کردن طناب و عقب‌نشینی از اردوگاه استفاده نکردند. آنها به آسودگی می توانستند این کار را انجام دهند ، اما ، آنها هیچ تلاشی نکردند.

او که کنجکاو بود و می خواست جواب را بداند ، از 1 مربی در همان حوالی پرسید که چرا فیلها تنها آنجا ایستاده اند و هرگز سعی در عقب‌نشینی نکردند.

مربی پاسخ داد؛

“وقتی آنها خیلی جوان و کوچکتر هستند ، از همان طناب برای بستن آنها استفاده می کنیم و در آن سن برای نگه داشتن آنها کافی می باشد. وقتی بزرگ می شوند ، خلق می کنند و باور کنند نمی توانند جدا شوند. آنها معتقدند که طناب هنوز می تواند آنها را نگه دارد ، بنابراین هرگز سعی نمی کنند آزاد شوند. “

بیشتر بخوانید:  جملات جالب از بزرگان

تنها دلیل آزاد نشدن فیلها و عقب‌نشینی از اردوگاه این بود که با گذشت زمانه این عقیده را پذیرفتند که این کار امکان پذیر نیست.

نکته اخلاقی قصه:

هر چقدر هم که دنیا فعالیت می کند شما را عقب نگه دارد ، همیشه با این باور ادامه دهید که به آنچه می خواهید دست پیدا می کنید. باور اینکه می توانید پیروز شوید مهمترین مرحله دستیابی به آن می باشد.

داستان آموزنده, داستان آموزنده کوتاه, دانلود داستان آموزنده و زیبا

قصه مدرس و زیبا

قصه دوم: فکر خلاق

صدها سال پیش ، در 1 شهر کوچک ایتالیا ، فردی که مغازه کوچکی داشت مبلغ زیادی را به 1 رباخوار بدهکار بود. رباخوار مردی بینهایت پیر و غیرجذاب بود ، بازرگان دختری زیبا داشت.

رباخوار تصمیم گرفت به این بازرگان معامله ای پیشنهاد دهد که بدهی خود را به طور کامل صاف کند. با این حال ، ماجرا از این قرار بود که تنها در صورت ازدواج شخص رباخوار با دختر بازرگان ، او می تواند بدهیش را صاف کند. نیازی به گفتن نیست که این پیشنهاد با نگاه انزجاری دختر روبرو شد.

رباخوار گفت که او 2 سنگ ریزه را درون کیسه ای قرار می دهد ، یکی سفید و دیگری سیاه.

دختر باید دست در کیسه کند و 1 سنگریزه را انتخاب کند. اگر سیاه بود ، بدهی پاک می شد ، اما رباخوار با دختر ازدواج می کرد. اگر سفید بود ، بدهی او صاف می شد ، اما دختر مجبور نبود با رباخوار ازدواج کند.

رباخوار که در مسیری سنگریزه ای باغ تاجر ایستاده بود ، خم شد و 2 سنگریزه را برداشت.

در حالی که آنها را برمی داشت ، دختر متوجه شد که او 2 سنگریزه سیاه را برداشته و هر 2 کیسه را سنگ سیاه گذاشته می باشد. او سپس از دختر خواست که دست در کیسه کند و یکی را انتخاب کند.

بیشتر بخوانید:  سخنان آموزنده از بزرگان جهان

دختر 3 راه داشت که می توانست انجام دهد:

از برداشتن سنگریزه از کیسه خودداری کنید.

هر 2 سنگریزه را از کیسه بیرون آورده و دست رباخوار را رو کند.

1 سنگ ریزه از کیسه ای که کاملاً مطمئن می باشد که سیاه می باشد بردارد و خود را فدای آزادی پدرش کنید.

اما او راه دیگری را انتخاب کرد او سنگریزه ای را از کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه به آن نگاه کند ، به صورتی که انگار تصادفی می باشد آن را در میان سنگریزه های دیگر انداخت. او به رباخوار گفت: “اوه ، چقدر من دست و پا چلفتی هستم. مهم نیست ، اگر به کیسه ای که باقی مانده می باشد نگاه کنید ، می توانید بگویید کدام سنگریزه را برداشتم. “

سنگریزه ای که در کیسه مانده ، به وضوح سیاه می باشد و چون رباخوار نمی خواست لو برود ، مجبور شد قبول کند که دختر سنگ سفید را برداشته و بدهی پدرش را صاف کند.

عملکرد اخلاقی قصه:

همیشه امکان غلبه بر 1 وضعیت دشوار با 1 فکر خلاقانه وجود دارد و تسلیم شدن تنها گزینه ای نیست که اندیشه می کنید باید انتخاب کنید.

داستان های کوتاه الهام بخش, داستانهای آموزنده, داستانهای آموزنده و کوتاه

قصه های کوتاه الهام بخش

قصه سوم : بازدارنده در مسیر ما

در زمان باستان ، 1 پادشاه تخته سنگی را در جاده قرار داده بود. سپس خود را پوشیده کرد و نظاره کرد که آیا کسی تخته سنگ را از سر راه خود برمی دارد یا خیر. برخی از ثروتمندترین بازرگانان و درباریان شا  به سادگی سنگ را دور زدند و از آن ردشدن کردند.

بیشتر بخوانید:  چند اصـل زنـدگی عـالی

بسیاری از مردم با صدای بلند شاه را به دلیل درست نکردن جاده ها سرزنش می کردند ، اما هیچ 1 از آنها کاری نکردند که سنگ از سر راه خود خارج شود.

پس از آن 1 دهقان که بار سبزیجات همراه داست به تخته سنگ رسید. دهقان با نزدیک شدن به تخته سنگ ، بار خود را زمین گذاشت و سعی کرد سنگ را از جاده بیرون کند. پس از فعالیت زیاد ، پایان پیروز شد. دهقان پس از برگشت برای برداشتن سبزیجات خود ، متوجه کیف دستی شد که در جاده ای که تخته سنگ در آن قرار داشت ، افتاده می باشد.

کیف پول حاوی سکه های طلا و یادداشتی از پادشاه بود که توضیح می داد طلا مخصوص خصوصی می باشد که تخته سنگ را از جاده جدا کرده می باشد.

عملکرد اخلاقی قصه:

هر مانعی که در زندگی با آن روبرو می شویم به ما فرصتی برای سلامت شرایط می دهد و در حالی که تنبلان شکایت می کنند ، دیگران از راه قلب مهربان ، سخاوت و میل‌کردن خود برای انجام کارها مجال ایجاد می کنند.

منبع: خوی وب و بیتوته

مطلب پیشنهادی

دلنوشته های دلنشین

دلنوشته های زیبا ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ …