شده ملانصرالدین، الاغی را كه سوار شده، حساب نمی‌كند

شده ملانصرالدین الاغی را كه سوار شده حساب نمی‌كند,ریشه ضرب المثل های ایرانی داستان ضرب المثل مولان نصرالدین به الاغی که سوار است نمی گوید. کاربرد: برای افراد بی سواد و نادان استفاده می شود. روزگاری ملان نصرالدین معروف که همه او را به شخصیت خاصش می شناسند، مدتی در روستایی زندگی می کرد و عمر و زمین کشاورزی و دامداری کوتاه شده بود. ملانصرالدین یک سال پس از برداشت گندم خود شروع به جمع آوری و کاشت علوفه برای حیوانات خود کرد و یک هفته به جمع آوری و عدل بندی علوفه مشغول بود. وقتی کارش تمام شد، کوهی از علوفه پیدا کرد که باید به انبارش می برد و برای زمستان در آنجا انبار می کرد. ملا نگاهی به الاغ پیر لاغر خود کرد و با خود گفت: این حیوان باید چندین روز با حرکت مداوم این همه علوفه را به اصطبل ببرد و ممکن است در اثر این کار بمیرد، باید چاره ای بیندیشم. آن روز ملا به دیدن تعدادی از همسایگانش رفت و از آنها خواست که الاغ خود را برای یک روز به او قرض دهند. پس از آن ملانصرالدین با پنج الاغ همسایه و یکی از الاغ خود که سوار بود به راه افتاد.وقتی روستا را ترک کرد، یک بار دیگر خرها را شمرد تا مطمئن شود که حیوانات سرگردان نشده اند.بشمار، یک، دو، سه، چهار، پنج و غیره. تمام شد، الاغی برای شمردن نبود و ملا خیلی ترسیده بود. کجا می توانم یک الاغ وسط کوه پیدا کنم؟ اگر پیدا نشد چگونه باید به مالک پاسخ دهم؟ ملانصرالدین دیگر نمی توانست حرکت کند، نمی توانست یک قدم بردارد. آنجا توقف کرد تا فکر کند. هر چه فکر کرد، چیز خاصی به ذهنش خطور نکرد، بالاخره یکی از اهالی روستا که از دیار خود به روستا برمی گشت، ملانصرالدین را رنگ پریده و مستاصل دید که با چند الاغ بر سر راه ایستاده است و گفت: سلام. ! ملا که تازه متوجه حضور کشاورز شده بود جواب سلام او را داد! آن مرد حال ملا را دید و گفت: ملا، اتفاقی افتاده، می خواهی کمکت کنم؟ ملان نصرالدین با بی حوصلگی گفت: آیا یکی از الاغ ها گم شده است؟ کشاورز خندید و گفت: خوب! فکر کردم چی شده؟ کجا برود، بگو چند الاغ بود؟ ملانصرالدین امیدی تازه داشت که کسی او را یاری کند. گفت: شش و دهقان یک، دو، سه، چهار، پنج و غیره شمرد. دیدی، راستش را می گویم، هیچکس نیست. ملا دو بار دیگر حیوانات را شمرد و گفت: پنج الاغ دیده ای؟ کشاورز با تمسخر به ملا نگاه کرد و گفت: ملا از الاغ پیاده شو و خرها را بشمار! ملا باز شمرد.چه شد یک، دو، سه، چهار، پنج، شش؟ باز هم بله، شش نفر بودند.و با تعجب به کشاورز نگاه کرد! مرد گفت: ملا، الاغی را که بر آن سوار بودی حساب نکردی؟ بیا با هم برویم الاغ ها را بار کنیم و قبل از اینکه شب نرسد به روستا برگردیم.

مطلب پیشنهادی

ضرب المثل همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته!

ماجرای ضرب المثل این عفوها مرا به این روز رساند. از حافظ شیرازی پرسید. وقتی …